سهلاااااام بر خنگولستانیا چطورید یا بهترید ؟؟ ببخشید دیر به دیر میشه ،این نوشتن خاطرات ولی کم و بیش سعی میکنم هر وقتی تونستم بنویسم خببببب میخوام این سری خاطرات رو اختصاص بدم به خاطرات دوران عید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا من ازون بچگی قیافم یه جوری بود که این کره خرا و بچه های فامیل هی با خودشون میگفتن ایول چه حالی میده با لگد بزنیم توش شکمش *palid* *palid* اصن نمیدونم چه رازی داره ولی لامصبا همش در حال بالا رفتن از سر و کله ی منن حالا لگد زدن و بالا رفتن از سرو کله ی من به یه کنار *moteafesam* *moteafesam* کره خرا پاشون میره تو ظرف میوه و آجیل میوه و آجیلا پخش و پلا میشه و از جلوم بر میدارن *bi asab* *bi asab* یبار از اول عید دیدنی قفل کرده بودم روی پرتغالی که بر داشته بودم که بخورمش این کره خرا هی اذیت میکردن آخرم پای یکشون رفت رو پرتغال ریده شد تو پرتغال ، منم اعصابم خورد شد بجا پرتغال بچهه رو گاز گرفتم بعد بخاطر همین هوچ وقت منو جز بزرگترا حسابم نمیکردن با بیست و پنج سال سن هی مگفتن پاشو برو با بچه ها بازی کن خیلی راهکارا امتحان کردما *gerye* *gerye_kharaki* که این بچه مچه ها نیان سمت من مثلن سیبیل میزاشتم و همش تو حالت اخم بهشون نگاه میکردم البته یکمی جواب میداد مثلن یبار رفته بودیم عید دیدنی شیش هفت تا بچه قد و نیم قد بود تو اون خونه تا رفتم تو خونه قیافه خودمو اخمالو کردم و با یه مشت سیبیلم که داشتم هی چپ چپ نگاه بچه ها میکردم که یعنی نیاید سمت من میزنمتون *bi asab* *righo_ha* اینام یکمی اولش ازم حساب بردن صاف اومدن نشستن جلوی من هر شیش هفت نفریشون هی نگاه من میکردن بازیه مرگ و زندگی بود اگه نیشم باز میشد دهنمو سرویس میکردن منم همیطوری اخمالو هی نگاشون میکردم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین حرکت تروریستی که زدن این بود که هی همیجوری که جلوی من نشسته بودن جلوی من ، منم با اخم هی نگاشون میکردم هی ادا اطفار در میوردن ، شکلکای خنده دار برام در میوردن *mamagh* *are_are* *palid* *mig_mig* منم کنج لبامو گاز گرفته بودم که اخمم باز نشه و حمله نکنن بم *bi asab* *righo_ha* کره خرا چقدرم مسخره میشدن با این قیافه های اخمخشون *vakh_vakh* *vakh_vakh* یعنی باکسنم پاره شد تا خودمو نگه میداشتم نخندم حرکت تروریستی بعدیشون این بود که همیجوری که داشتم اخمالو نگاشون میکردم یه سیب پرت کردن تو خشتکم باز با هر بدبختی که بود خودمو سفت گرفتم که نیشم باز نشه *khaak* *khande_dokhtar* و در آخرین مرحله کره خرا دور هم جمع شدن شروع کردن پچ پچ کردن بعد از بینشون یکی ازین کره خرا رفت تو حالت سجده حالت سجده :khak: :khak: و یواش یواش ، دنده عقب دنده عقب اومد کونشو چسبوند به من چوسید *fosh* *fosh* بعدم یواش یواش جلو جلویی دور شد رفت دوباره پیش کره خرای دیگه گفت بچه ها انجام شد *ieneh* *ieneh* خداییش دیگه نمیشد نخندم ، تا نیشم باز شد یهو انگار خیلی خوشحال شدن و گفتن هورا حمله و دهنمو سرویس کردن خدا نسیبتون نکنه ازین جونورای دوپا *help* *help* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتایی هم که مهمون برامون میومد و مثل یه روزایی که یه روز از عید رو همه رو دعوت میکردیم برای مهمونی خونمون پره بچه های قد و نیم قد میشد بعد که جیغ و داد و سر و صدا زیاد میشد ننم میگفت اصخخخخخرررررر بیا برو این بچه ها رو سرگرم کن تو اتاقت *asabani* *asabani* منم میبردمشون تو اتاق باشون جن بازی میکردم میرفتم شطرنجو میوردم و مهره ی اسب رو میزاشتم وسط صفحه شطرنج چراغا رو هم خاموش میکردم میگفتم بچه ها بیاید میخوام براتون جن احضار کنم اینام کنار هم دیگه دایره ایی دراز میکشیدن و دستشون رو میزاشتن زیر چونه اشون *esteres* *esteres* منم رو به روشون داراز میکشیدم و نور مینداختم زیر صورتم که قیافم ترسناک تر بشه *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif* و شروع میکردم وِرد و جادوی الکی خوندن و صداهای عجیب غریب از خودم در اوردن و شلوغ کردن که مثلن جن باهام ارتباط بر قرار کرده *esteres* *esteres* اینام ساکت میشدن و خوب نگاه من میکردن یبار بعده شام داشتم سر گرمشون میکردم شکمم هم پره باد بود :khak: *khaak* همیجوری که جلوشون دراز کشیده بودم گفتم بچه ها احساس میکنم جن پشت سره منه بعدم زااارت گوزیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* گفتم وااااااییییی داره باتون حرف میزنه بعد یکی ازین برمجه ها گفت حرف نزد که گوزید *bi_chare* *tafakor* بعد من گفتم نههههههه جن ها اینطوری حرف میزنن و نا مفهومه *sheikh* *sheikh* بعد بوی لاش بلند شد تو اتاق دوباره یکی از این اخمخا گفت بوی گوز میاد *fuhsh* *fuhsh* تو گوزیدی مارو گول زدی بعدم یهو همه شلوغ کردن و جیغ و داد بعد یکیشون گفت اصخر الان جنه کجاس ؟؟ *Aya* *Aya* اون یکی گفت رفته تو کون اصخر حرف که میزنه اصخر میگوزه *khaak* *khaak* بعد یهو همه خر شدن میخواستن کونمو پاره کنن که جن رو بکشن بیرون و من خودمو تسلیم کردم *gerye* *odafez* و گفتم گوزیدم گوزیدم گوزیدم جن نبود بعدم کثافتا رفتن به همه گفتن که گوزیدم همانا بد جانورانی هستند هر چی بزرگ تر میشن خر تر میشن *righo_ha* *bi asab* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خب حالا که بحث جن و ترس شد بیاید یه خاطره خنده دار از جن براتون بگم آقا یبار نصف شد ساعتای سه و چهار شب بود تاریک تاریک ، ساکته ساکت بعد داشتم با لب تاب دنبال یه فیلم طنز توی آپارات میگشتم اینترنتم خیلی ضعیف بود دیدم فیلمو پخش نمیکنه اومدم رفتم با گوشیم شروع کردن پیام دادن و سرم گرم شد به گوشی بعد این لبتاب من خیلی یواش یواش شروع کرد به دانلود اون فیلمه خلاصه همه جا ساکته ساکت بود منم اصن حواسم به لب تاب نبود و درشو بسته بودم ولی همچنان در حال دانلود فیلمه بود یهو همچین صدایی اومد [audio mp3="/uploads/2019/03/hemat_jan_khatere_khande_dar.mp3"][/audio] download ◄ ► دفعه اول که گفت همّت ، بدنم یخ کرد و موهام کامل از ترس سیخ شدن ، حسابی ترسیدم همیطوری گوشامو تیز کردم ببینم درست شنیدم یا نه یهو دوباره گفت همت جان داشتم سکته میکردم ، فکر میکردم جنی چیزی تو خونه اس حسابی سنگ کوب کرده بودم نصف پشمام ریخت و داشتم سکته میکردم یه یهو این همّته خاک بر سر گفت بععععععلهههه نصفه دیگه پشمامم ریخت ؛ یعنی کامل ریدم به خودم بعد چون خیلی مسخره گفت بعله فهمیدم لبتابم فیلمه رو یواش یواش دانلود میکرده و پخشش میکرده خیلی ترسناک بود تا توی شرایطش نباشید متوجه نمیشید چی میگم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطرات ◄
سلام به خنگولستانیا ، سلام به دلخوشیام ،سلام به تنها دارایی هام خوبید ؟؟ گفتم دم عیدی بیام برات یه سری خاطره بگم که حالی به حولی بشید میخوام این سری یه سری خاطرات تلخ و دلخراش براتون بگم از استعداد هایی که کور شدن و از بین رفتن ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ هی روزگار اولین باری که خواستم سوار اسب بشم هفت هشت ده سالم بود کلی ذوق و شوق داشتم پریدم سوار اسب شدم گفتم ای ژوووونم افساره اسبه رو گرفتم دستم گفتم ولش کنید بزارید بتازه اینا هم ولش کرد مثه خر شروع کرد به حرکت کردن بعد این اسبه حالت چهار نعل حرکت میکرد هی که حرکت میکرد منم بالا پایین میشدم روی زینش بعد داشت استعداده اسب سواریم درخشان میشد که یهو رفتم بالا وقتی اومدم پایین نشستم روی خودم :khak: :khak: *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* فقط پسرا میفهمن چی میگم عرررررررررررررررررر عرررررررررررررررررررر بعد چشام سیاهی رفت ، تموم استعداده اسب سواریم کور شد *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من کلن خیلی استعداد هام رو سرکوب کردن *gerye* *gerye* مثلن من تو مدرسه کلی زور زدم از بچه ها یاد گرفتم چطوری با زیر بقلم بگوزم *narahat* *narahat* خیلی تلاش کردم تا این استعداد خودمو شکوفا کردم تازه خیلی بهتر از بقیه بچه ها با زیر بقلم میگوزیدم بعد با خودم گفتم خوبه این استعدادی که یاد گرفتمو رو نکنم پیش خونواده و تو یه موقعیت طلایی رو کنم استعدادمو *neveshtan* *neveshtan* یبار مهمون اومد از تهران خونمون ،خیلی زیاد بودن *dance* *dance* بعد سلام و احوال پرسی کردند ، من تو اتاق وایساده بودم که اینا بشینن بعد خودمو براشون متفاوت به نمایش بزارم *modir* *modir* رفتم چادر مشکی ننمو مثه شنل انداختم دور شونه ام بعد یه ماسکه زورو هم داشتم انداختم به چشمام یه شمشیر پلاستیکی هم داشتم اونم گرفتم دستم *modir* *modir* اینا نشسته بودن و شروع کردن احوال پرسی کردن و اینا بعد من منتظر بودم ؛ تا اینکه اون مهمونمون که داشت با بابام حرف میزد ، گفت پسرت چطوره ؟؟ بابام گفت خوبه تو اتاقه ، بعدم شروع کرد صدا کردن من گفت اصخر بیا بابایی ، مهمونا کارت دارند *negaran* *negaran* منم گفتم اینهههههههه *ieneh* *ieneh* با لگد درو باز کردم شروع کردم یورتمه رفتن دور خونه این شنلمم به باد سپرده بودم خیلی صحنه ی اساطیری ایی شده بود دو سه دور دور خونه زدم که همه توجه ها بهم جلب بشه *amo_barghi* *amo_barghi* بعد مهمونه هم میگفت ما شا الله چه بزرگ شده منم بیشتر خر میشدم *dingele dingo* *dingele dingo* بعد که دو سه دور تابیدم یه کله ملقم براشون زدم همه تشویقم کردن *tashvigh* *tashvigh* گفتن ما شا الله ما شا الله بعد دختراشونم داشتن منو نگاه میکردن *lover* *lover* اصن دقیقا حس زورو بم دست داده بود بعد گفتم صبر کنید صبر کنید ،شمشیرو کردم تو شورتم که نگهش داره برام *modir* *modir* بعد یه تف زدم کف دستم گذاشتم زیر بقلم که صداش خوب باشه و کیفیتش بیشتر باشه شروع کردم مثه مرغ هی ارنجمو بالا پایین کردم یعنی میگوزیدم با زیر بقلم براشون در سطح المپیک هی میگوزیدم ، تررررررر تررررررررررررررر تررررررررررررر *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* ولی اصلن بازتاب قشنگی نداشت عاقام بلند شد گفت پدر سوخته این کارا چیه داری میکنی یه تیپا و دو تا پسگردنی بم زد منم پیتیکو پیتیکو رفتم دوباره تو اتاق *narahat* *narahat* واقعن رفتار درستی با یه قهرمان مثه زورو نبود بعدشم پیش مهمونا میگفت ،این بچه عقل درست درمونی نداره شما ببخشید *gerye* *gerye* استعدادم کور شد ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یکی دیگه از استعداد های دیگم که از بین رفت این بود که رفته بودیم آخر هفته خونه مادر بزرگم همه اومده بودن ظهر که شد دیدم هیشکی نیست باش بازی کنم شروع کردم با متکا و بالشتا یه خونه ساختن ازین متکا محکما بود که قرمزن طرح فرش روشونه اینا رو تند تند گذاشتم روی هم یه خونه درس کردم برا خودم بعد با کلی ذوق و شوق رفتم دسته داییم رو گرفتم *lover* *lover* گفتتتتمممم دایییییییییییی گفت هان گفتم بیا بریم یه خونه ساختم تو مثلن مهمون منی بیا بریم داخل خونه ام گفت باشه اوردمش تو خونه ام ،یه گوز مکزیکی داخل خونه ام زد *palid* *palid* اولش شروع کردیم دوتایی تو خونه ام خندیدن *divone* *divone* تا اینکه بوش بلند شد جوری که تموم ملوکولای بدنم پژمرده شد نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بعد دیدم اصن نمیشه تو خونه موند *khaak* *khaak* سریع اومدم بیرون با لگد زدم به خونه ام خرابش کردم رو سره داییم والا دیگه این خونه جای زندگی نبود ایشششش ، مهرم حلال جونم آزاد *haaaan* *haaaan* بعدشم که بالشتا ریخت پریدم رو بالشتا هی رو خرابه های خونه ام بپر بپر کردم که داییم تو خرابه ها اگه زندس خلاص بشه زیاد درد نکشه *righo_ha* *righo_ha* شیرمو میزارم اجرا ،مهرمو حلالت نمیکنم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبارم با عموم و پسر و دخترش رفته بودیم صحرا پسر دخترش کوچیک بودن پسرش هفت هشت سالش ،دخترش چهار پنج سالش بعد من حسه جویندگان طلا بم دست داده بود *baaaale* *baaaale* به عموم میگفتم عمو تو این منطقه گنجم هست ؟؟ عموم میگفت آره هست ولی خیلی خطرناکه پر از تله و دامه *are_are* *are_are* نمیشه رفت سمتشون پسرش و دخترشم داشتن گوش میدادن بعد رفتیم جلو ،رسیدیم به یه گودی که انگاری یه نفر کنده بود اونجا رو پسرش اسمش حسین بود بدو بدو پرید رفت داخل اون گودی گفت ، وااااای بابا فکر کنم اینجا گنج بوده بعد فکر نمیکرد که باباش بیاد اونجا یه چوس اسرائیلی هم داخل گودی زده بود *fahmidam* *fahmidam* باباش یهو گفت بزار ببینم رفت داخل گودی گفت اَه خاک بر سرت حسین ، چه چوسی زدی اینجا پیفففف پدر خره ، کره سگ *righo_ha* *righo_ha* بعد پسر عموم زیر بار نمیرفت میگفت باو من نبودم ، این گازه گنجه بیا بیرون تا مسموم نشدی یکی از تله هاییه که برا گنج میزارن بعد دختر عموم که کوچیک بود گفت بابا .... بابا ..... منم ببر منم ببر *nini* *nini* بعد عموم بردش اونجا دوباره یکمی بو کشید ،گفت حسین دروغ میگه این چوسه حسینه *khaak* *khaak* چوساش این بو رو میده خلاصه تموم استعداد جویندگیم ریده مال شد *chakeram_nokaram* *chakeram_nokaram* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** خیلی میخامتون خنگولستانیا *ghalb_sorati*
عاقا ما یه پسر عمو داریم این هر سال چهار شنبه سوری با هم میریم تو شهر بعد ما تو جبهه ی آتش نشان ها کار میکنیم اون آتیشایی که هیشکی دورشون نیست رو میریم میشاشیم روشون :khak: :khak: :khak: تا خاموش بشن مبادا جون کسی به خطر بیوفته بعد یجا رسیدیم دیدیم ای داد بی داد چقدر شلوغه دختر و پسرا هم مثل دو کفتر عاشق از روی این آتیشا میپرن و عاشقونه دسته همو گرفتن بعد من بش گفتیم مجید بیا ما هم عاشقونه مثه این کفترای عاشق از روی آتیش بپریم گفت باشه **♥** *ghalb_sorati* بعد من هِیکلم خیلی درشته اون هیکلش ریزه بش گفتم عزیزم تو فکر کن مثلن عشخه منی دسته منو بگیر بعد دستمو گرفت بعد شروع کرد نازک نازکی حرف زدن مثه این دختر باکلاسا میگفت هزیزم بزار یکمی خلوت بشا بعد با هم از رو آتیش میپریم جیگر *malos* *malos* بعد یکمی خلوت شد گفتم آماده ایی خوشگلم گفت آرا دوتایی مثه دوتا خر وحشی شروع کردیم یورتمه دویدن *amo_barghi* *amo_barghi* بعد من دمپایی پام بود اون کفش بعد نزدیک آتش که اومدیم بپریم گفتم ای وای عشقم دمپایام در اومد نپر بعدم وایسادم همونجا *bi_chare* *bi_chare* ولی خو اون پرید بعد من یادم رفت دستشو ول کنم یهو دیدم یکی داره وسط آتیش داره فحش میده جیغ میکشه و بندری میرقصه *bi asab* *bi asab* میگفت خاک بر سرت عشقم بعد نجاتش دادم افسردگی گرفته بود بهش گفتم عزیزم این افسردگی برا بچمون خوب نیست *ghalb* *ghalb* بعد ما نه بدبختیم پول نداشتیم ترقه بخریم نفری یه قوطی کبریت از خونه اوردیم بعد نشسته بودیم دور آتیش یه رفیقامونم ضرب و تیمپو میزد و پشت سره ما پر شده بود زن و دختر که نگاه میکردن بعد میومدیم کبیرت آتش میزدیم مینداخیتم زیر پای این زنا و دخترایی که داشتن آتیش بازیو نگاه میکردن *goz_khand* *goz_khand* اینام فکر میکردن ترقس مثه لشکر اورانگوتان فرار میکردن عاقا چشمتون روز بد نبینه ازین دختر شَرا داخل اینا بودن بد منو مجید بقل هم نشسته بودیم *fekr* *fekr* رو لب جدول بعد یهو دیدیم یه چیزی قِل خورد اومد زیر پای مجید من گفتم اِوا عشقم ترقه *narahat* *narahat* یهو دیدم منفجر شد صدای بمب هیروشیما داد من تا دوساعت گوشام سوت میکشید چشامم دست میزدند نصف پشمامم ریخت فکر میکنم تو ترقش واجبی ریخته بود بعد نگاه کردم دیدم از مجید یه تیکه عن فقط بجا مونده *gerye* *gerye* خواهشن دخترای عزیز یکمی مراعات کنید شما نباید این مواد خطر ناک رو حمل کنید ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ما سالهای پیش چهارشنبه سوریا میرفتیم شهرستان خونه بابا بزرگ و مادر بزرگم که برا سال تحویل پیش اونا باشیم بعد رو پشت بوم آتیش روشن میکنیم و خونوادگی همونجا میپریم سرخی تو از من و زردی من از تو میخونیم بعد یبار بچه ی یکی از فامیلامون ازین ترقه کوچیکا داشت بعد بلد نبود نمیدید سرو ته ترقه کدوم سمته :khak: :khak: ترقه رو گرفتم ازش گفتم ببین عمو ترقه رو اینجوری باید روشن کنی و بندازی سره ترقه رو پیدا کردم آتیش زدم و بدون توجه به جلوم پرتش کردم *bi_chare* *bi_chare* زرتی افتاد تو سیوشرت عاموم که ازین کلاه دارا بود ، بعد گفتم یاد گرفتی عمو ؟ *vakh_vakh* *vakh_vakh* ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ما هر وقت چهار شنبه سوریا دهات بودیم ترقه رو به شکل های مختلف تست میکردیم تو قوطی فلزی شیشه نوشابه تانکره آب همیجوری هر جا رد میشدیم ترقه مینداختیم یبارم از بقل توالت رد میشدیم سه چهارتا انداختیم تو توالت *tafakor* *fekr* یهو دیدیم توالت به شکل معجزه آسایی به صدا در اومد و شروع کرد به فحش دادن *bi asab* *bi asab* گفت وایسید بیام بیرون پدر کره های خر سوخته ، میام چوب میکنم تو واکسنتون ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ برای مشاهده همه خاطرات کلیک کنید ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ *ghalb_sorati* دلاتون شاد لباتون خندون **♥**
یبار تابستون رفته بودیم دهات یه دوچرخه داشتیم ازین دوچرخه چینیا که خیلی بزرگن *yohoo* *yohoo* ازین زنگا دارند که زییییرینگ زیریییینگ صدا میده خلاصه ما بچه همسایه رو سوار کردیم و رفتیم یه چرخی با دوچرخه بزنیم ازین ترک های عقب داشت پشت به من نشسته بود رو دو چرخه منم چون هیکلم درشت تر بود همیشه باید پایدون میزدم اونم هی میگفت تند برو و تند برو تندتر و تندتر برو *hip_hip* *hip_hip* بعد وسط راه داشتیم میرفتیم یه سگه پشت دیوار خوابیده بود با دمش جارو میکرد *neveshtan* *neveshtan* عاقا مام گفتیم هیجانش رو ببریم بالا با چرخ رفتیم رو دم سگه یهو سگه صدای اسب حامله داد :khak: :khak: بعد دو سه تا واق واق کرد و گفت هاپولی هاپول دُممو لِهول قوقولی قوقول اینو گفت و شدن دو سه تا سگ افتادن دنبالمون اولش سرازیری بود خیلی حال میداد *amo_barghi* *amo_barghi* خیلی فاصله افتاد بینمون هی واق واق میکردن و افتاده بودن دنبالمون *modir* *modir* این پسر همسایه هم هی میخندید و میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو بعد رسیدیم به سر بالایی *ey_khoda* *ey_khoda* من هی شروع کردم هن هن کردن هی زور زدم ،هی زور زدم *esteres* *esteres* عرق از همه شکاف هام راه افتاده بود این سگا هم هی داشتن نزدیک میشد *amo_barghi* *amo_barghi* هی این پسر همسایه میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو *gij_o_vij* *gij_o_vij* این چرخم سنگین بود لرزه افتاده بود به پاهاش زورم نمیرسید از سربالایی بریم بالا هی این میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو منم بخاطر اینکه ماهیچه های پاهام خیلی تحرک داشتن هر چی خون داشتم رفته بود تو پاهام یهو خون به مغزم نرسید :khak: :khak: دست گذاشتم پشت کمرش هولش دادم پایین *bi_chare* *bi_chare* اینم مث گونی پیاز خورد زمین *malos* *malos* و یهو دیدم عه ؟؟!! چه خوبه بهتر میتونم پایدون بزنم یکمی دور شدم وایسادم ببینم چه خبره دیدی مثلن تام جدی و اون سگه دعواشون میشه یه عالمه گرد و خاک بلند میشه هی هر دفعه دستی پایی از یکدومشون از تو اون گرد و خاکا معلوم میشه دقیقا اونجوری بود یه سگ میرفت داخل یه سگه دیگه میومد بیرون و صدای واق واق میومد گاهی وقتام صدای عررر عررر میومد چند باری هم فحش شنیده شد *bi_chare* *bi_chare* ولی خب من اهمیت ندادم و ادامه دادم رفتم اینکه میگن سگ گازت بگیره هاری میگیری راسته ها *tafakor* *tafakor* این پسر همسایمون بهده اون قضیه هر وقت منو میدید خون جلو چشاشو میگرفت *bi asab* *bi asab* حمله میکرد سمت من فک کنم بش آمپول کم زدند باید سه چهارتا بیشتر بهش میزدن تا هاریش بره ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ان شا الله وقت کنم خاطره هامو مینویسم اکثرشونو مشاهده ترتیبی خاطره های ثبت شده تا به الان ◄
هنرستان بودیم زیاد سر به سره معلما میزاشتیم یه معلمامون بود خیلی حرص میخورد و عصبی میشد یبار داشت درس میداد یه مبحثی رو شروع کرد توضیح دادن ، آخرش گفت متوجه شدید *tafakor* *fekr* *gij_o_vij* مام مث مرغ حامله نگاش میکردیم دوباره شروع کرد از اول توضیح دادن باز نگاه کرد گفت به ما گفت متوجه شدید ؟؟ *bi asab* *bi asab* باز ما هیچی نگفتیم و مث شلغم نگاش میکردیم بعد رو کرد به یه بچه خر خونای کلاس گفت تو فهمیدی ؟ گفت بله *amo_barghi* گفت بیا توضیح بده *O_0* *O_0* گفت نه نه نه نه نفهمیدم بعد معلممون بیش از حد عصبی شد اومد بگه دیگه از کاراتون شاخ در اوردم ، عین بز چشماتونو دوختید به تابلو ؛ آخرشم هیچی نفهمیدید *bi asab* *fosh* یهو گفت یعنی چی نفهمیدید ؟؟ من چشام شاخ در اورده من خو تشنج کرده بودم ، کف میدادم بالا بقیه هم هی خودکاراشانو مینداختن رو زمین خلاصه گذشت ازین قضیه یه بقل دستی داشتم فامیلش گلی زاده بود ؛ این میومد سوتی های معلما رو مینوشت این سوتی رو ننوشت ؛ اومده بود رو دیوار نقاشی کشیده بود یه چیزی تو این مایه یبار همین معلمه داشت تکالیفو حل میکرد اومد اومد اومد تا رسید سره نیمکت ما به بقل دستیم گفت این چیه کشیدی *bi asab* *bi asab* *bi asab* منم گوشه لبامو گاز گرفته بودم ، خودمو چک و چوله کرده بودم که نخندم داشتم نگاه عکس امام بالا تخته میکردم بعد گلی زاده خیلی جدی گفت اجازه این یه قوله چشمش شاخ داره من هی چک و چوله تر میشدم ، اونقد چوله شده بودم که گلی زاده از قیافه من خندش گرفته بود *bi asab* *bi asab* بعد معلمه گفت چرا میخندی ؟؟ گلی زاده گفت اجازه این شیخ هی داره شکلک در میاره :khak: :khak: بعد معلم بر گشت منو نگاه کرد منم همیطوری چک و چوله داشتم به عکس امام بالا تخته سیاه نگاه میکردم میترسیدم تو چشاش نگاه کنم ؛ یهو ببینم واقعن شاخ داره بعد گفت واقعن یه مشت بیشعور تو کلاسه شعور و تربیت ندارند یه مشت حیوونن همتون اینطوری نیستید ها ولی بعضیاتون واقعن بی شعورید *modir* *modir* منو میگفت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** مشاهده همه خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄
قدیم برای زمستونا گله ی گوسفند رو میزاشتن داخل طویله و بهشون کاه و یونجه از انبار میدادن دم دمای بهار نه چشم گوسفندا میخورد به سر سبزی ؛ رَم میکردند و پخش و پلا میشدن تو صحرا بهار بود قرار شد من گله رو ببرم تو صحرا منم نشستم رو خر که پشت گله برم *modir* *modir* دره حیاط خونه که باز شد یهو این گوسفندا خون به مغزشون نرسید یهو رم کردند مثل اینکه قفس گاو بازی باز شده باشه اینا یهو پاشیدن بیرون *bi asab* *bi asab* *bi asab* منم با پا زدم به شکم خر که تند بره ، بشون برسم *bi asab* *bi asab* چشمتون روز بد نبینه این خره هم چشمش خورد به سر سبزی یهو دیدم یا پیغمبر از گوسفندا هم زد جلو *amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi* منم ترسیده بودم روی پالون خر عررررررررر عرررررر میکردم میگفتم یکی کمکم کنه *help* *help* بابامم دنبال خر میدوید که بیاد منو نجات بده *dingele dingo* هر چی با چوب میزدم تو سره این خره ؛ گوشاشو میکشیدم ؛ چوبو میکردم تو اگزوزش ؛ انگار نه انگار *fosh* *fosh* خیلی خر شده بود همیجوری که بدو بدو میرفت سمت سبزه و چمنا یهو گره ی پالون باز شد منم یهو تاب خوردم تلپی افتادم جلوی خر *gerye* *gerye* این خره هم یهو هنگ کرد نفهمید چکا باید کنه یه گاز از گردن من گرفت :khak: :khak: بعد بابام بدو بدو نزدیک شد تا رسید به خر خره یه جفتک زد به بابام دود ازش بلند شد *vakh_vakh* *vakh_vakh* من که اشک از خشتکم جاری شده بود تا اون صحنه جفتک خوردن بابامو دیدم خندم گرفت بابامم عصبانی شد منو از زیر خر کشید بیرون *bi asab* *bi asab* شروع کرد چک و لگد زدن خلاصه از زیر این خر نجات پیدا کردم به زیر دست و پای پدرم رفتم *bi_chare* *bi_chare* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥** انشا الله تموم خاطراتم رو مینویسم کیف کنید *shadi* *shadi* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄
من از اون اولش انگار مطعلق به این خونواده نبودم مثلن یبار بچه بودم تقریبا هفت هشت ساله نمیدونم سال تحویل بود یا شب چله همه خاندان دور هم جمع بودند بعد ننم نشسته بود داشت حرف میزد منم جلوش دراز کشیده بودم پامو انداخته بودم دور ننم این هی حرف میزد منم باد تو شکمم جمع شده بود یواشی بقلش یه چس مکزیکی دادم یهو گفت پیییییففففف منم دیدم میخواد آبروم بره با آروم با پاش هول دادم تو پهلو هاش :khak: :khak: یهو دیدم دستشو مثل گرز رستم برد بالا میخواست بکوبه وسط شکمم یعنی اگه جاخالی نمیدادم ع#نم میپاشید به دیوار *ey_khoda* *ey_khoda* اونقدر محکم میخواست بزنه که جا خالی دادم دستش خورد زمین دستش شکست یک ماه تو گچ بود آخه شما بگید یه چس ارزش داره بخاطرش بچتو بکشی ؛ یعنی یه مادر نباید چس بچشو گردن بگیره ؟؟ *bi_chare* *bi_chare* حالا این هیچی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبار شب خواب بودیم داشتم با هنزفیری آهنگ میگوشیدم ساعتای دو و سه یهو دیدم همه جا میلرزه تو نگو زلزله میاد بلند شدم ببینم چه خبره یهو دیدم یه نفر مث جن بو داده از رخت خواب بلند شد فرار کرد رفت *narahat* *narahat* بعد دیدم یکی دو سه دقیقه بعد داره آیفون میزنه رفتم ببینم کیه دیدم بابامه *narahat* *narahat* میگه بیاید بیرون زلزله اومده یعنی مث خیار فرار کرد :khak: :khak: ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یبار دیگه بچه بودم تقریبا هشت نه سالم بود داشتم با پسر عموم بازی میکردیم *dingele dingo* یهو یه بچه قلدره کچلی اومد جلو یکم برا ما ادعاش اومد یکم حولمون داد و ول کرد رفت *jar_o_bahs* من به پسر عموم گفتم با این چوب که تو دستمه بزنم تو سرش ؟؟ اونم گفت بزن بچه پرو میاد برا ما شاخ بازی در میاره منم همون چوبی که تو دستم بود پرت کردم بالا این چوبه چرخید چرخید چرخید *gij* *gij* زاااااارت خورد تو سره پسره با دوبرابر قدرت دوباره رفت تو هوا یهو دیدم پسره مث گوزدیلا از همه سوراخاش آتیش میاد بیرون برگشتم به پسر عموم بگم بفرار کن دیدم رفته تو خونشون از پشت پنجره داره نگاه میکنه منم یهو شروع کردم شلنگ تخته انداختن مث بوقلمون حامله پریدم کنار بابام این پسره هم اتیش از همه سوراخاش میزد بیرون خون جلو چشماشو گرفته بود اومد مارو یه فصل سیر کتک زد جلو بابامون و رفت ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ انشا الله بخش دوم مهر پدر مادرم رو هم میزارم *vakh_vakh* *vakh_vakh* **♥** شب یلداتون جلو جلو مبارک *ghalb_sorati* لیست خاطره های قرار داده شده تا به امروز ◄
تقریبا پونزه شونزه سالم بود چهار شنبه سوری بود اومدم دو سه تا صندوق چوبی میوه رو شکستم تو جوب دمه در خونمون یه آتیش کوچیک درست کردم و هیشکس هم داخل کوچه نبود رفتم یدونه پیف پاف اوردم انداختم تو آتیش رفتم پشت تیر برق قایم شدم و سنگر گرفتم یهو همون موقع همسایمون و دختر بزرگش از خونشون اومدن بیرون و شروع کردن از رو آتیشِ من پریدن اینا داشتن میپریدن و شعر میخوندن سرخیه تو از من زردیه من بـــُـــُــــُـــُــــُــــُــمّـــــــــــــــب *malos* همشون سرخ شدن *malos* یهو کوچه روشن شد و من دیدم هر کدوم دارن جیغ و داد میکنن و خودشونو میتکونن و خاموش میکنن :khak: یه بو کله پاچه ایی بلند شده بود که نگو :khak: *narahat* خدایا من از همینجا استغفار میکنم *narahat* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یه سال دیگه هم ازین ترقه هفت رنگا که تکونش میدی نور میده بیرون بهم دادن منم دفعه اولم بود ازینا میدیدم رفتم تو تاریکی پشت سره همه ؛ تا یهو همه رو قافل گیر کنم هم سرشو آتیش زدم هم تهشو بعد شانس من اونجا که نور میداد بیرون رو گرفته بودم به سمت خودم شروع کردم تکون تکون دادن دیدم زااااارت یکیش خورد به شکمم منم سریع برعکسش کردم و لباسمو دادم بالا ببینم سوراخ نشده باشم یهو بمیرم بعد حواسم اصن به اینکه بقیش داره کجا میزنه نبود اینم باسه خودش میزد پسه کله بابام ، میزد تو کمره عموم ؛ زن عموم حول کرده بود پرید از پشت بوم پایین اون یکی سینه خیز میرفت این یکی داد میزد حاجی رو زدن جاجی رو زدن بعد که همه رو متفرق کردم کتک مفصلی خوردم *narahat* *narahat*
* فهرست خاطره ها *
عکس های یادگارییادش بخیر بچگی ◄ *** یادش بخیر قدیما ◄ *** تفریح سالم ◄ *** دیدن خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
خاطرات خنده دارخاطره هفتاد درصد ریاضی ◄ *** خاطره یک استاد دانشگاه شریف ◄ *** رید کفه آشپزخونه ◄ *** خروسه خر ◄ *** خرگوز ◄ *** زنبور و شیره حیاط ◄ *** جوب آب ◄ *** دوچرخه ◄ *** زمبور ◄ *** آپاندیس ◄ *** هنر نمایی ◄ *** خاطره چهار شنبه سوری ◄ *** جوجه رنگی ◄ *** خاطره شیر دوشیدن ◄ *** گوسفند و وانت ◄ *** کلاس جغرافی ◄ *** فلفل ◄ *** پرت کردن آشغال ◄ *** مظلومیت ◄ *** سمور ◄ *** شنا و شمال ◄ *** مداحی ◄ *** فیلم ترسناک ◄ *** مهر خانوادگی ◄ *** خر ◄ *** مسافرت مشهد ◄ *** نیمکت آخر ◄ *** اتوبوس وی آی پی ◄ *** محبت خانوادگی ◄ *** چشام شاخ داره ◄ *** دوچرخه چینی ◄ *** مانور آتش نشانی ◄ *** توالتای قدیم ◄ *** خاطرات خوابگاه ◄ *** خاطره خاکسپاری ◄ *** چهارشنبه سوری ◄ *** مادر ◄ *** خواستگاری ◄ *** بهداشت ◄ *** اولین چت ها ◄ *** خودکشی ◄ *** دانشجو ◄ *** من یه اخمخم ◄ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *** دیدن همه خاطره ها به صورت ترتیبی ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم